سفارش تبلیغ
صبا ویژن

می ناب

سفری غریب

ساکم رو بستم

خیلی ها ساکشونو بستن

آماده شدم

گفتن باید بری سفر

با چی نمیدونم!

با کی نمیدونم!

مسیر رو نمیشناختم،آخه اولین بارم بود!

یه نقشه و راهنما دادن دستم و گفتن برو ،گفتن اگه طبق نقشه جلو بری راه رو گم نمیکنی و به مقصد میرسی

باید میخوندمش

باید مسیر رو میشناختم

راه افتادم

رفتم

رفتم

گاهی یادم میرفت که نقشه دستم و...

یه مسیر هموارتر و قشنگترکه  میبینم راهمو کج میکنم

گاهی به آدمای مسیرم اعتماد میکنمو بدون نگاه به نقشه دنبالشون راه می افتم

ولی وقتی به خودم میام که کلی از راه رو اشتباه رفتم و باید بر گردم

گاهی خسته ازمسیر،

مسیری که گاهی اونقدر پیچ و خمش زیاده،که کم میاری از ادامه دادن،ناهمواریاش اذیت کنند ه است

گاهی خسته از ادامه،

نمیدونم

گاهی خسته از همسفرا،چه همسفرایی که دوسشون داری ، چه هم سفرایی که قلابی اند و نقش هم سفررو بازی میکنن

گاهی خسته از مرکب و هوا و...

از همه بدتر گاهی خستگی از خودم

،اگه میشد برمیگشتم

اما باید ادامه بدم

باید برم

به خودم اومدم که نقشه تو دستامه

اصلا نقشه رو حفظم

ولی ...

خیلی دور شدم از مقصد.



[ جمعه 91/9/3 ] [ 10:57 صبح ] [ نیر ] نظر