انتظار
بیابانها فراق ترا ترک خورده اند خروش می کنند دریا ها اضطراب دوری ات را ... شرمسارم، ، شرمسار
ای شه خوبان تو به فریاد رس!
حکایتی از حضرت داوود نقل می کنند که :((آن حضرت در حال عبور از بیابانی مورچه ای را دید که مرتب کارش این است که از تپه ای خاک بر میدارد و به جای دیگری می ریزد،از خداوند خواست که از راز این کار آگاه شود... مورچه به سخن آمد که:معشوقی دارم که شرط وصل خود را آوردن تمام خاکهای آن تپه در این محل قرار داده است! حضرت فرمود:با این جثه کوچک،تو تا کی می توانی خاکهای این تل بزرگ را منتقل کنی و آیا عمرت کفایت خواهد کرد؟مورچه گفت:خوشم اگر در راه این کار بمیرم به عشق محبوبم مرده ام!
حضرت داوود منقلب شدو فهمید این جریان درسی است برای او.