چرا عاشق نباشم
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد
نوبت خاموشی من سهل وآسان می رسد
من که می دانم که تا سر گرم بزم هستی ام
مرگ ویرانگر چه بی رحم وشتابان می رسد
((پس چرا عاشق نباشم))
من که می دانم به دنیا اعتباری نیست،نیست
بین مرگ وآدمی قول و قراری نیست،نیست
من که می دانم اجل نا خوانده و بی دادگر
سر زده می آید و راه فراری نیست ،نیست
پس چرا ،پس چرا عاشق نباشم
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد
نو بت خاموشی من سهل وآسان می رسد
پس چرا،پس چرا عاشق نباشم.