سفارش تبلیغ
صبا ویژن

می ناب

خدای همیشه خدا

امروز دوستی رو دیدم که با دیدنش به خیلی چیز ها فکر کردم وخیلی خیلی دلم گرفت .خدا رو شکر کردم از اینکه مثل خیلی چیز های دیگه که فقط متعلق به یک عده است ،خدامال همه است تازه بیشتر به اون های تعلق داره که خالص تر و بی کس ترند.شکر که تنها پناهگاهی که هیچ وقت در پناهش احساس خطر نمی کنی،تنها کسیه که برای ملاقاتش نیازی نیست که از قبل وقت ی رو معین کنی تا با منت یه نگاهی بهت بندازه،شکر وقتی همه می رن اون می مونه و محرم میشه ،شکر وقتی اشتباه می کنی تحقیرت نمی کنه با اون همه علم وآگاهی بی سوادی هارو به رومون نمی یاره ، شکر وقتی حواسمون به خودمون نیست از ما غافل نمی شه، بی صدا ازمون مراقبت می کنه،بی صدا روزی میده، بی صدا بلا هارودور میکنه،نسبت به کم کاری هامون صبر می کنه ،صبر، صبر وصبر،بی منت ،بی ادعا ،.....،فکر می کردم اگه یک لحظه فقط یک لحظه مثل بنده ها پر از غرور می شدی(غرور خدا بودنت)وای به حال ما،وای به حال ما اگر یک لحظه ما رو یادت می رفت،اگه منت می گذاشتی،اگه تنها مون می گذاشتی ،......همیشه عاشق  این جمله از دعا ها بودم که :یا عماد من لا عماد له ،ای ستون استوارکسی که تکیه گاهی ندارد.گاهی به خودمون میام ومی بینیم که کسی رو نداریم چون همه رفتنی هستند.خدای خوبم  ،خوشحالم که تکیه گاهم تویی.خوشحالم که قاضی ام تویی،شنونده ی حرف ها ودردو دل هام تویی،درمان قلب پر از دردم تویی،روزی رسونم تویی،شکر که تو نا ظر کارهام هستی،اگه تو نبودی ویکی از بنده هات بود مطمئنم که آبرویی برام نمی موند،خوشحالم که خدای منی ،خدای خوب من،

پیش از آنکه از دست برویم دستمان را بگیر.یا رضوان.



[ یکشنبه 89/5/31 ] [ 9:55 عصر ] [ نیر ] نظر


انتظار

     بیابانها فراق ترا ترک خورده اند             خروش می کنند دریا ها اضطراب دوری ات را ...                                                   شرمسارم، ،                                    شرمسار      

ای شه خوبان تو به فریاد رس!                                     

حکایتی از حضرت داوود نقل می کنند که :((آن حضرت در حال عبور از بیابانی مورچه ای را دید که مرتب کارش این است که از تپه ای خاک بر میدارد و به جای دیگری می ریزد،از خداوند خواست که از راز این کار آگاه شود... مورچه به سخن آمد که:معشوقی دارم که شرط وصل خود را آوردن تمام خاکهای آن تپه در این محل قرار داده است! حضرت فرمود:با این جثه کوچک،تو تا کی می توانی خاکهای این تل بزرگ را منتقل کنی و آیا عمرت کفایت خواهد کرد؟مورچه گفت:خوشم اگر در راه این کار بمیرم به عشق محبوبم مرده ام!

حضرت داوود منقلب شدو فهمید این جریان درسی است برای او.

 



[ جمعه 89/5/8 ] [ 9:39 عصر ] [ نیر ] نظر


::